حاج احمد دیگه بر نمیگردد ؟؟!!!

در جریان حمله ی ناجوانمردانه ی اسرائیل به جنوب لبنان در سال 1361از لبنان بی سیم زده بودند و حاج احمد خیلی ناراحت بود.

بعد ما خیلی ساده به ایشان گفتیم ان شاءالله مشکل حل می شود.
بعد از گفتن آن حرفها ایشان با ناراحتی گفت من که به لبنان بروم دیگر برنمی گردم،برادران به فکر خودشان باشند.

ما اول شوخی گرفتیم که خودمانی صحبت می کنیم حرفی هم نزدیم.گفتیم ان شاء الله می رویم و پیروز هم برمی گردیم و به دل نگرفتیم.قضیه گذشت.
ایشان گفت:برادر برقی شما عملیات فتح المبین را به یاد داری؟

گفتم:بله چیزی از آن نگذشته است.
گفت:در عملیات فتح المبین قرار بود امکانات زیادی در اختیار ما بگذراند ولی امکانات کمی در اختیار ما قرار گرفت.من شب هنگامی که برای وضو گرفتن بیرون رفته بودم و فکر می کردم که با این امکانات کم و با این وسائل ناچیز نمی توانیم کاری کنیم و پیروز شویم و می ترسیدیم که آبروریزی بشود و حیثیتمان از بین برود.

در این فکر بودم که فشار دستی را بر شانه ام احساس کردم. وقتی که برگشتم برادر پاسداری را دیدم که از پاسداران خودمان نبود. گفت:برادر احمد شما از خدا و ائمه ی اطهار غافل شدید و توکل خود را از دست داده اید و به فکر ماشین و وسایل افتاده اید. به خدا توکل کنید. شما پیروزید. شما عملیات دیگری هم در پیش رو دارید به نام عملیات بیت المقدس. در آن عملیات هم خرمشهر به دست شما آزاد خواهد شد و از آنجا به لبنان می روید و از آنجا شما دیگر بر نمی گردید و آنجا دیگر پایان کار توست.

این قضیه را در اتاق برای ما تعریف کرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خاطره ای از جاویدالاثر شهید حاج احمد متوسلیان/ حماسه سازان عصر امام خمینی(ره)،ص205

ترکش پست:تا قبل از تایپ این پست همیشه دعامون این بود که حاج احمد متوسلیان یه روزی میان..امیدمون این بود که زنده ان و به دست صهیونیستهای اسرائیلی گرفتار شدن. تا اینکه این خاطره رو . . .
و شهید رو به اول اسم حاجی اضافه کردم.اما بازم امیدواریم...

  




برچسب ها : شهدا  , جنگ  , شهید  , شهادت  , جبهه  , پنج شنبه ها با شهدا  , جاوید الاثر  , خاطرات شهدا  ,